محصل

ساخت وبلاگ

زینب دختر غریبی است که در یک قریه کوچک  همراه با دو برادر، سه خواهرپدر مادر خود در شرایط سختی زنده گی می کرد که آنها آنقدر فقیر بودند اگر یک روز نان برای خوردن پیدا می کردند روزی دیگری خودرا با شکم گرسنه سپری می کردند. زینب دختری لایق بود که با وجود این همه مشکلات باشکم گرسنه به مکتب می رفت وسهم زیادی در درس های روزمره خود می گرفت وپدر اوهم از طلوع تا غروب آفتاب در هوایی گرم به خاطر پیدا کردن لقمه نان به اولاد های مهربانش  کار می کرد. وزمانیکه بعد از کار بسیار خسته وخانه می آمد زینب بادیدن پدرش تمام امید خود را از دست می داد وجگر خون میشد غذای را پخته کرده به پیش پدرش می آورد. ولی غم پدرش با دیدن غذا دو چند می شد. ومسوول می دانست که من غذایی خوبی رابه اولادهای خود آورده کرده نتوانستم گریان نموده وبا شکم گرسنه خواب می کرد.

وباز از صبح صادق به کار خود ادامه می داد روزی از روزها زینب از مکتب فارغ شد وآرزو داشت که در یکی از پوهنتون ها به تحصیلات خود ادامه دهد ولی آرزوی خود را تنها به مادرش که همراز دلش بود می گفت ونمی خواست این آرزوی خود را به پدرش بگوید چون می دانست که پدر وی آنقدر پول ندارد که این آرزوی اورا برآورده بسازد. ویک روز مادرش این گفته های وی را به پدرش می گوید وپدرش به خاطر برآورده ساختن آروزهای وی شب وروز کار می کند و دختر خود را به امتحان کانکور شامل می کنند وهر دو پدر ودختر در روز امتحان به میمنه سفری می کند وبعد از سه ماه نتایج کانکور اعلان می شود. زینب به یکی از پوهنحی های دولتی کامیاب می شود وفامیل وی با شنیدن این خبر بسیار خوش شد زینب را به پوهنتون راهی می کند زمانیکه زینب به پوهنتون قدم می گذارد تمام مشکلات و غم های فامیل خود را با هزاران مشکلات مصارف وی را جمع نموده به وی می فرستند به یکباره گی از یاد خود می برد وبه خوش گذارانی خود مشغول می شود ودرس خواندن هم را از یاد خود می برد. و چند بار امتحان چانسی را سپری نموده دوره تحصیلات عالی را خلاص می کند بعد از رفتن به خانه ی خود با دیدن صحنه های واقعی زنده گی دو باره به حالت اولی خود بر می گردد..

وبخاطر نه خواندن درس در دوره تحصیلاتش از پشیمانی های بسیار رنج می برد وپشیمانی های که سر نوشت ساز آینده اش بود ه میتوانست او را به یک مقام عاقل، با علم، با ادب، وهوشیار تبدیل کرده به یک مقام عالی برساند وحال که دوره گرانبهایش را از دست داده ناله وفریاد می کند ولی نمی تواند با ناله وفریاد خود زمان را به عقب برگرداند چون دوره تحصیلی دوره ایست انسان را وادار میسازد که درس های خود را با شوق وعلاقه خوانده مصدر خدمت به جامعه شود یکبار که این دوره به پایان رسید دوباره نمی توانیم این دوره صمیمیت را به عقب بر گردانیم زینب هم باید متوجه این کار خود می شد.

هر چه نباشد زحمت آن پدر غریب خود را که در آفتاب سوزان باناله وفریاد بخاطر مصارف دخترش کار در نظر می گرفت ودرس خود را به خاطر خود وآینده فامیل وملت خود می خواند.

پس شما ای جوانان عزیز دوره تحصیلی خود رابه هدر سپری نکنید آنقدر کوشش کنید که زمان در دست شما بچرخد واجازه ندهید که اعتماد پدر ومادر ، استاد زحمت کش نسبت به شما کم شود زیرا شما مسولین فردای جامعه خود هستید باید تلاش نهایی خود را تا حد توان انجام دهید تا باشد مانند زینب به پشیمانی های حل ناشدنی گرفتار نشوید.

 ادیبه


برچسب‌ها: محصل
+ نوشته شده در  جمعه ۱۹ خرداد ۱۳۹۶ساعت 0:8  توسط دانشجویان صنف سوم ژورنالیزم 1396  | 
پدرم عشق همیشگی من...
ما را در سایت پدرم عشق همیشگی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5journalism174 بازدید : 166 تاريخ : شنبه 20 خرداد 1396 ساعت: 8:42