ای والا ترین مهربانان، از زیبا ترین امیدها، ای آن که آمدی و در تن و جانم روحی دوباره دمیدی، ای آنکه امید را برای باغچه ی چشمانم میکاری، ای که امیدی، خوبی، مهربانی، چگونه با واژه های با ارزش از تو بگویم تویی که صداقت را از جشمان خود به ما هدیه میدهی. چه بگویم که زبانم را یارای گفتن نیست چون که تو سراپا عشقی تویی که به من آموختی زیستن را، امید دار بودن را، خوبی گردن را، برتر از همه صبر وصداقت را، تویی که یادم دادی تا تنها به خود ننگرم دایره ی دید.
چشمانم را به بزرگی یک دنیا بکشم وترا ببینم، تویی که یادم دادی تا در غم دیگران شرکت وبه شادی دیگران شاد باشم تویی که آموختی برای غم غمدیده ای اشک ریزم، اگر مادرم به من راه رفتن آموخت تو آموختی از کدامین راه بروم تو آموختی زنده گی را در جهت مثبت محور های طی کنم و آموختنی از ترکیب شکست ها وپیروزی ها گامی به سوی سعادت و آزادی برادرم من بردست های سخاوت وکرم توبوسه سر بلندی میزنم امیدوارم روزی نه چندان دور زحمات تو را جبران کنم.
فاطمه "یوسفی"
+ نوشته شده در یکشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۶ساعت 23:13  توسط دانشجویان صنف سوم ژورنالیزم 1396 |
پدرم عشق همیشگی من...برچسب : نویسنده : 5journalism174 بازدید : 176